محل تبلیغات شما



فقط دلم میخواد بنویسم
خیلی وقت ندارم

 

روز آخره و دارم میرم.
اعصابم خورده. دوری از خانواده برام سخته، خیلییی سخته.

من آدم وابسته ای هستم. دلم برا همه چیه اینجا تنگ میشه

دوس دارم اینجا کار کنم، کاری که دوس دارم و علاقه ام توش زیاده و پول خیلی خوبی توشه و همکارامم آدمای فوق دوس داشتنی باشن و با فرهنگ!مثلا دوستای نزدیکم باشه

امروز و دیروز با حسین رفتیم دانشگاه کارا تسویه حسابشو کرد.

واقعا خستم. از همه چی خسته ام.
تولد آوا بود یه چرخ خیاطی کوچیک که کوک میشد و آهنگ میذاشت با یه بدمینتون براش خریدم.
برا روز مادر یه روسری خریدم و یه پولی بهش دادم گفتم برا خودت مانتو بخر.

دلم نمیخواد برم ولی کمتر از دو ساعت وقت دارم.
خسته ام. دلم تنگ میشه. نمیدونم چرا اینجوریه زندگیم رو هواست.

کی درست میشه. اصلا فکر و ذکرم منسجم نیست. قاعدتا پسری تو سن من که تنظیم جنسیش بهم ریخته باشه، همه چیش بهم ریختس. مهمه مهمه مهمه

برم دیگه لباسامو جمع کنم.
کتاب کی پنیر منو جابجا کرد رو خریدم ببرم بخونم، 10 سال پیش خوندمش ولی دادم سامان و دیگه بهم برش نگردوند.

دسترسی به لپتاپم ندارم و دیر به دیر مجبورم بیام. چون فقط با لپتاپم میام.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

محیط شاد من